نوشته‌ها

سید اسدالله رسا کیست؟
«باید افتخار کنم قلم من خریدنی نیست، با پول عوض نمیشود، فقط حقیقت را می شناسد ، من در قسمت اعظم عمر اگرچه در رنج و سختی بودم اما این سعادت را داشته ام دیون خود را به به ملت و مملکت و دین و وطن ادا کرده ، عقیده فروشی نکنم.»
جملات بالا را سید اسدالله می گوید ، روزنامه نگار آزاده ای که سال 1280 شمسی در تهران بدنیا می آید و در 1350 ، بعد از یک عمر فعالیت شجاعانه ی مطبوعاتی بر ضد استبداد داخلی و انحرافات حکومتی ، توسط حاکمیت وقت برای درمان به اسرائیل منتقل شده و درهاله ای از ابهام ، فوت می کند یا کشته می شود . سید اسد الله رسا در تاریخ معاصر ایران کاملا گمنام است و از جمله قربانیان تاریخ نگاری سازمان یافته و شبه روشنفکری می باشد. در واقع این کتاب اولین اثری است که در باب شخصیت ، زندگی و اندیشه رسا و همچنین حوزه ی تاثیر گذاری فراوان او بر مطبوعات و جریانات آزادیخواه ایران در فاصله سالهای بعد از کودتای سیاه رضاخانی در مرداد 1299 تا 1350شمسی ، به نگارش درآمده است.
اسد الله رسا یک روزنامه نگار دغدغه مند و یک ژورنالیست واقعی بود، وی دارای انگیزه هایی بسیار انسانی بود و برای آرمانهای آزادیخواهانه، ضد استعمار ی، ضد استبدادی و دین مدارانه اش مراعات هیچ کسی را نمی کرد و بهایش را با سالها توقیف روزنامه اش( روزنامه قانون ) ، ممنوع القلم بودن ، رنج زندان ، شکنجه ( مقطوع النسل شدن توسط دستگاه امنیتی رضاخانی)، تبعید ، بیماریهای ناشی از زندان و در نهایت مرگ مظلومانه در غربت به جان خرید ، اما با این همه هیچگاه زیر بار کرنش در برابر کجروی های زمانه نرفت.

درباره کتاب (فصول/ منابع):
کتاب در چهار بخش اصلی تنظیم یافته ، بخش اول خاطرات نیمه کاره ی رسا از کودتای سیاه 1299 تا سقوط دیکتاتوری رضاشاه است که به صورت موضوعی و رویدادی مرتب شده است .
بخش دوم مجموعه مقالات رسا در روزنامه قانون است که به حوادث و مباحثی چون مشروطیت، استبداد پهلوی، امضای قراردادهای ننگین ، اشغال ایران توسط متفقین، سقوط دیکتاتوری رضاخانی ، مبارزات ملی شدن صنعت نفت ، دولت ملی دکتر مصدق، آیت الله کاشانی و ..اشاره دارد ، در این بخش مقالات فراوانی در باب ظلم ستیزی و احقاق حقوق ملت ایران ارائه می شود و سید اسدالله رسا در شناساندن شخصیت های اصیل و مبارز شیعی نظیر آیه الله آقا نجفی، سید حسن مدرس و … سلسله مقالات تاثیر گذاری را ارائه می دهد.
بخش سوم با عنوان گدیروز چه گفتمگ از مقالات سابق و قدیمی تر روزنامه قانونو در موضوعات مختلف می باشد و میتواند بخوبی خط مشیء عقیدتی، سیاسی و اجتماعی رسا را به نمایش بگذارد.
بخش چهارم وپایانی ، نوشته ها ، یادداشت های پراکنده ، نامه ها ، مکاتبات ، سروده های دیگران برای رسا ، مطایبه ها و موضوعات متفاوت و پراکنده ای از اوضاع سیاسی – اجتماعی آن دوره را در بر می گیرد که به قلم شیوای رسا به نگارش در آمده است.
اثر حاضر بر اساس اوراق بجای مانده از رسا و سایر مستندات ، تنظیم یافته و در آن از خاطرات و دست نوشته های نیمه کاره ی اسدالله رسا در مورد 50 سال حکومت پهلوی ، و مجموعه مقالات و مطالب منتشر شده توسط وی در روزنامه قانون و سایر نشریات آن دوره ، استفاده شده است و در پایان نیزبرای اولین بار 127 صفحه از سروده های منتشر نشده ی اسدالله رسا ( مثنویات، رباعیات، مراثی ، غزلیات و …) به مخاطبین گرامی ارائه خواهد شد.

مولف : مظفر نامدار

گردآورنده کتاب : مظفر نامدار

نویسنده مقدمه کتاب : مظفر نامدار

ناشر کتاب : موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

سال نشر : 1391

تعداد صفحات : 479

موضوعاین اثر، شیعه، جنبش ها و قیام ها؛ شیعه و سیاست؛ ایران، قاجاریان و پهلوی می باشد.
مطالب این کتاب در سه بخش تنظیم یافته اند:
بخش اول. منزلت معرفت سیاسی در اندیشه شیعیان. این بخش چهار مقصد دارد که عبارتند از: 1. تمهیدی بر دو فرضیه پیرامون حکومت شریعت؛ 2. حوزه فهم معرفت سیاسی و هویّت سیاسی بینش ها و گرایش ها؛ 3. تکوین اندیشه شیعه در حوزه معرفت سیاسی؛ 4. رویکردی تاریخی بر سیر تحوّلات اندیشه سیاسی شیعه.
بخش دوم. مکتب های سیاسی شیعه در قرن اخیر. این بخش سه مقصد دارد: 1. مکتب سامرّاء و میراث پایدار اندیشه های میرزای شیرازی در معرفت سیاسی؛ 2. مکتب نجف و مؤلّفه های حکومت در اندیشه های آخوند خراسانی؛ 3. مکتب قم و منزلت معرفت سیاسی در اندیشه های امام خمینی رحمه الله.
بخش سوم (آخر) این کتاب درباره جنبش های سیاسی شیعه در قرن اخیر است و شامل چهار مقصد می باشد: 1. ماهیت و مبانی جنبش های سیاسی شیعه در قرن اخیر؛ 2. مکتب سامرّاء و جنبش های سیاسی معاصر؛ 3. مکتب نجف و جنبش های سیاسی معاصر؛ 4. مکتب قم و جنبش های سیاسی معاصر.

 

مولف : مظفر نامدار

ناشر کتاب : پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

سال نشر : 1376

تعداد صفحات : 310

 

 

 

کتاب «بهائیت، آن گونه که هست»، مجموعه مقالاتی را در بر می گیرد که پیش از این (شهریور 86) در قالب ویژه نامه ایام و به صورت ضمیمه رایگان روزنامه جام جم منتشر شده بود و اینک به صورت کتاب منتشر شده است.
این کتاب حاصل تلاش «علمی» بخشی از فرزندان دردآشنا و درک مند ایران اسلامی، جهت تبیین «دقیق و عالمانه» کارنامه بهائیت در تاریخ است که بدور از هرگونه شعار و جنجال، و صرفا بر پایه مستندات قابل قبول (حتی برای جوانان تحصیلکرده و منصف بهائیت) صورت گرفته است.
امیدواریم که جوانان بهائی، شهامت «تحری حقیقت» به معنای واقعی را یافته و این کتاب را از آغاز تا پایان با حوصله و دقت ویژه یک پژوهنده حقیقت، مطالعه نمایند و آنگاه به منطق «حقیقت، بالاتر از افلاطون است» عمل کنند.

 

مولف : سید سعید زاهد زاهدانی | سید محمد محیط طباطبایی | علی ابوالحسنی (منذر) | علی اکبر ولایتی | محمدعلی تسخیری | محمود بحرالعلوم میردامادی | مظفر نامدار | موسی فقیه حقانی

ناشر کتاب : موسسه فرهنگی مطبوعاتی جام جم

سال نشر : 1390

تعداد صفحات : 468

اشاره: وقتی به او گفتیم که موضوع مصاحبه درباره چه چیزی است خنده کرد و گفت دست روی بد چیزی گذاشته اید. دکتر مظفر نامدار که حداقل تجربه 20 ساله در حوزه علوم انسانی و مسائل سیاسی دارد و برای سال ها به عنوان رئیس شورای بررسی و تدوین کتب علوم انسانی کشور و عضو کمیته علوم انسانی کشور بوده است، خیلی خوب فضای علوم انسانی کشور را می شناسد. از طرف دیگر به دلیل حضور در واحد مهندسی جنگ و فرماندهی آن در زمان جنگ هشت ساله ایران و عراق، تجربه کار عملیاتی را هم دارد. همین امر باعث شده تا او بتواند از مباحث جنگ سخت پلی ارتباطی، با مباحث جنگ نرم برقرار کند. بخش های مهمی از این گفتگو را با هم می خوانیم:

* نقد شورای عالی انقلاب فرهنگی کار مشکلی است و نمی­ توان آن را مانند سازمان ها مورد نقد و بررسی قرار داد. چرا که این شورا به افراد و ارگان هایی چون، رهبری ریاست جمهوری، مجلس شورای اسلامی و… متصل است. یعنی تقریبا همه نهادها و سران سه قوه در آن حضور دارند.

از طرف دیگ شورای عالی انقلاب فرهنگی اگر چه دارای یک ساختار سنتی است، اما همین ساختار دارای یک ترکیب متضاد و حتی متناقض است. مثلا یک بخشی از افراد آن دارای شخصیت حقوقی هستند و انتخابشان دست شورا نیست، مانند سران سه قوه که هر شخصی و با هر گرایشی که باشند در شورا حضور پیدا می­ کنند. حضور این افراد ماهیت حقوقی دارد، نه انتصابی و یا انتخابی. این مسأله باعث شده که در یک دوره 4 یا 8 ساله ترکیب اعضای شورا به هم بخورد و برخی افراد بیایند و برخی نیز بروند.

* شاید مهمترین سازمان در حوزه فرهنگ همین شورا باشد که تأثیرگذار بر همه بخش ها اعم از دانشگاه ها، مباحث پژوهشی و تحقیقی، ساختار و سیاست­های برنامه ریزی فرهنگی، سیاست­های آموزشی و… است. لذا در پروژه جنگ نرم محل عطف است. هم در موضع آفندی و هم در موضع پدافندی. یعنی هم آنجایی که قرار است حمله کنیم و هم آنجای که باید دفاع کنیم. بنابراین در خط مقدم این جنگ قرار دارد. پس نمی توان در مقابل این نهاد و تصمیمات و ساختار و افراد آن خاموش ماند.

* نمی دانم شما تا چه حد مجاز به انتشار این مطالب هستید، اما اصلاً به ساختار دبیرخانه شورا کلی اشکال وارد است. دبیرخانه به عنوان «قلب شورا» است که خیلی متوجه آن نیستند و فکر می­ کنند فرقی نمی­ کند چه افرادی و با چه خصوصیاتی در آن حضور داشته باشند.

این هم مهم است که بدانیم در ابتدا نوک حمله در بحث انقلاب فرهنگی متوجه علوم انسانی بود. نه اینکه دیگر رشته ها اهمیت نداشته باشند اما آن که تاثیرگذار و تولیدکننده بود، حوزه علوم انسانی بوده است. و عجیب آنکه در شورا اتفاقات زیادی رخ داد به­ جز در حوزه علوم انسانی و فرهنگ. این نقش بزرگ هم بر عهده دبیرخانه شورا بود. بنابراین اگر افرادی در دبیرخانه باشند که دستی در آتش فرهنگ نداشته باشند و حوزه علوم انسانی را خوب نشناسند، و دبیر که به عنوان همه­ کاره دبیرخانه است و اوست که کارها و پروژه ها و دستورجلسه ها را اهم و مهم می کند آشنا با فرهنگ و علوم انسانی نباشد خود این باعث عدم کارکرد درست و خروجی صحیح کارها می شود. که متاسفانه این چنین هم شده است. به همین دلیل بعد از گذشت آن دوره اولیه هیجانی که افرادی چون سروش می خواستند به وسیله انقلاب فرهنگی حساب دگماتیسم نقابدار و ایدئولوژی شیطانی را برسند- که البته بعدها خودشان تبدیل شدن به صاحبان ایدئولوژی های شیطانی- متاسفانه دبیرخانه خروجی قابل تامل و ساختار فرهنگی کامل و منسجمی را نداشت. با وجود اینکه افرادی که در دبیرخانه هستند همگی افراد بزرگ و اهل علم و قابل احترامی هستند اما متاسفانه این دبیرخانه دبیرخانه ای نیست که بتواند عهده دار خط مقدم در حوزه فرهنگ در زمان جنگ نرم باشد.

* جنگ نرم بیش از هر چیزی نیازمند «استراتژی فرهنگی» است. تفکرات استراتژیک، تفکرات منظم و برنامه­ ریزی شده در تبدیل منابع فرهنگی به سیاست ها و راهبردها و برنامه های فرهنگی است که خود منجر به تولید می­ شود. و این مستلزم آن است که دبیرخانه و دبیر آن سیطره بر فرهنگ و منابع فرهنگی داشته باشد. نه تنها سیطره بر منابع فرهنگی داشته باشد که باید حداقل روزنه های رخنه فرهنگی را از قبل بشناسد. در حقیقت شبیه یک وزیر صنایع و معادن باید عمل کند که آشنا به ذخایر و معادن فرهنگی باشد. وگرنه نمی توان تولید استراتژی و راهبرد کند. چون اولین و مهم ترین بحث که محل اختلاف بین ما و منورالفکرها هم هست در این است که برای تولید در حوزه فرهنگ باید به کدامین ذخایر و منابع رجوع کرد؟ آیا باید سرمایه را وام گرفت یا نه، از سرمایه خود استفاده کرد؟

منورالفکرها معتقدند ما توانایی باز تولید فرهنگی نداریم چون اصلاً سرمایه فرهنگی نداریم. بنابراین معتقدند باید همه را وام گرفت. اما اگر قرار است از سرمایه داخلی استفاده شود این بحث به میان می آید که ما چقدر سیطره بر سرمایه ها و ذخایر فرهنگی داریم؟

* ما باید در چرخه تولید فرهنگ 4 مرحله را پشت سر بگذاریم: 1- شناسایی منابع 2- استخراج منابع 3- تصفیه منابع که خیلی مهم است. چون مهم است بعد از استخراج، ناخالصی هایی وجود داشته باشد که باید آنها را پالایش کرد. درست همان کاری که حوزه­ های علمیه در زمینه مباحث فقه و کلام و حدیث انجام می­دهند. یعنی فقیه می­ گردد در تمام منابع فقهی و روایی که به عنوان سرمایه اصلی فقه محسوب می­ شود و روایات درست از نادرست، سره از ناسره را تشخیص داده و استخراج می­کند. 4- مرحله آخر آوردن این سرمایه به مرحله تولید است. خب حالا اگر دبیرخانه ای وجود داشته باشد که توانایی شناخت این 4 مرحله از هم نداشته باشد چه اتفاقی می­ افتد؟ همین وضعیتی که الان دارید می­ بیندید.

* اینکه سالها است که رهبر معظم انقلاب دائماً می­ فرمایند باید نقشه جامع علمی کشور تدوین شود یعنی شناخت همین 4 مرحله. نقشه جامع علمی باید مانند نقشه عملیاتی باشد. در نقشه عملیاتی که مانند اسناد بالادستی عمل نمی­ کنند، مثلا در آن نباید نوشت «این نقشه بر اساس اعتقاد به مباحث توحیدی و اسلامی است». در نقشه های عملیاتی، اسناد بالادستی را نمی­ آورند! انها پیش فرض است که کسی اصلا نباید از آنها عدول کند. ولی متاسفانه نقشه جامع علمی کشور همان تکرار اسناد بالادستی است.

نقشه باید عملیاتی باشد، به طوری که هرکسی به آن نگاه کرد به راحتی متوجه جایگاه و وظیفه خودش بشود، و بداند در کدام یک از آن مراحل 4گانه فوق قرار دارد.

در جنگ وقتی فرماندهان نقشه عملیاتی را پهن می کردند هرکسی که به آن نگاه می­ کرد مواضع دشمن را می­­ دید، مواضع خود را می­ فهمید، امکانات و استعداد و راه­های مواصلاتی و… را متوجه می­ شد. و بعد هم مشخص شده بود برای اینکه از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب برسیم چه کارها و اقداماتی را باید انجام دهیم. چه راه­های جدیدی باید ساخت؟ چه سنگرهای جدیدی باید احداث کرد و…

* در نقشه های عملیاتی جای هر گردان و گروهان مشخص بود. هر کسی می دانست که چه کاری باید انجام دهد. و اگر کسی کار خودش را انجام ندهد باعث بروز چه مشکلاتی می شود. همه افراد زنجیره ای به هم متصل بودند. اگر یکی اشتباه می کرد مابقی زحمات به هدر می رفت. نقشه یعنی این. نقشه جامع علمی یعنی این. یعنی من که الان در پژوهشگاه علوم انسانی نشسته ام باید بدانم که قرار است چه چیزی را عملیاتی کنم. وظیفه من چیست؟ متأسفانه این موضوع در کشور هنوز اتفاق نیفتاده است. حالا این کار باید توسط کدام سازمان یا نهاد انجام می شد؟ شورای عالی انقلاب فرهنگی. که تشخیص آن بر عهده دبیرخانه شورا بود.

* این نقشه حاضر یک نقشه عملیاتی نیست. من این نقشه را دیده ام. چون من عضو کمیته علوم انسانی بودم. اما ول کردم. چون دیدم متأسفانه اعضاء متوجه این بحث نیستند. فقط الکی دارند وقت تلف می کنند. من دو جلسه رفتم و کنار گذاشتم. داشتم به لحاظ روحی اذیت می شدم. چون عده ای آنجا نشسته بودند که عموما از نقشه عملیاتی درک درستی نداشتند و مدام از اسناد بالا دستی دم می زدند. برای همین ما هنوز نتوانسته ایم نقشه جامع علمی کشور را طراحی کنیم. این نقشه یک نقشه عملیاتی نیست. فقط بسنده شده است به کلیات و مباحث انتزاعی. نقشه نمی تواند کلی و انتزاعی باشد. اصلا در هیچ نقشه عملیاتی همه جزئیات را وارد نمی کنند. ما در جنگ وقتی نقشه عملیاتی اصلی را طراحی می کردیم همه گردان ها نقشه های جزئی آن را داشتند. تا آخرین رده پایین عمل کننده که دسته بود. یعنی یک فرمانده دسته می دانست که وظیفه اش چیست. اما الان در این جنگ نرم نقشه من کجاست؟ چه وظیفه ای دارم؟ این هنوز مشخص نشده است. به همین دلیل در همین پژوهشگاه هزینه های زیادی برای کار تحقیقی و پژوهشی داده می شود اما به هیچ دردی نمی خورد. از همین قسم است حال و روز دانشگاه ها. یک روز می آیند و رشته جدید تأسیس می کنند و کلی دانشجو وارد فضای جامعه می کنند و روزی دیگر، آن رشته را منحل می کنند.

حتی خود وزارت علوم هم نمی داند که جایگاهش در سطح تولید علم کجا است. این باعث شده که حوزه علمیه هم سرگردان شود. یک وقت می بینید که حوزه مثلا دارد روی مباحث نانوتکنولوژی کار می کند. چون وظائف مشخص نیست همه افراد در همه حوزه ها ورود پیدا می کنند. قطب ها تعریف نشده است. اصلا قطبی وجود ندارد. این که می گویند فلان دانشگاه قطب مثلا سیاست یا اقتصاد کشور است الکی است.

* همین عدم تفکیک و تقسیم وظائف باعث موازی کاری های شدید شده است. اتلاف وقت، سرمایه، استعداد و امکانات از پیامدهای این موازی کاری است. چون وقتی قرار است بادی به هر جهت گردانده شود افراد از همه توانایی خود استفاده نمی کنند.

* باید در همه مراکز و سازمان ها یک مدیر استراتژیک وجود داشته باشد. که مثل یک فرمانده جنگی و عملیاتی سازمان را اداره کند. فرمانده ای که توانایی عملیات کردن نداشته باشد که به درد نمی خورد. این هم یک نوع از جنگ است دیگر. جنگ نرم. خودتان گفتید که!

* آیا اصلا شورای انقلاب فرهنگی روی تفکیک 4 مرحله یاد شده از هم کار کرده است یا نه؟ که هر نهادی عهده دار کدام کارها است؟ ما این کار را در جنگ هشت ساله انجام دادیم و با همه کمبودها و موانع و مشکلات، یک وجب از خاک کشور را از دست ندادیم. برای این که جای هر کسی مخص بود. یعنی مشخص بود که مثلا قرارگاه خاتم وظیفه اش شناسایی سرمایه است. یا قرارگاهی که وظیفه استخراج و تصفیه را عهده دار است قرارگاه های 5گانه و 6گانه است. همین تفکیک می آمد تا به گردان و گروهان و دسته می رسید. چنین تعریفی اصلا در حوزه فرهنگ وجود ندارد.

* به نظر من این اساتیدی که در شورا هستند که هر کدام شان به تنهایی انسان های بزرگی هستند، وقتی با هم جمع می شوند توانایی لازم را ندارند. به خاطر این که دارای آن تفکر استراتژیک نیستند. آن کسی هم که باید این دبیرخانه را بگرداند، یعنی دبیر دبیرخانه، او هم چنین تفکر استراتژیکی ندارد. عرض کردم اینها همه افراد بزرگ و محترمی هستند اما این کاره نیستند. چرا تعارف کنیم با هم؟ چرا از انتقاد کردن از هم می ترسیم؟ ما که نمی خواهیم همدیگر را تخریب کنیم. می خواهیم متوجه بشویم که گیر کار در کجاست. گیر کار در این نیست که آن استاد بزرگی که رشته اش مثلا دامپزشکی است، انسان خدای نکرده بدی باشد، نه، مشکل این است که با همه احترام و ادب، دارای چنین تفکر استراتژیکی نیست. برای همین نمی تواند شورا و افراد را به سمت آن هدف اصلی هدایت کند.

* حالا شما با چنین فضایی می خواهید وارد جنگ نرم شوید. معلوم است که شکست خواهید خورد. و این سرمایه عظیمی که داریم یعنی فرهنگ، به یغما خواهد رفت و ناکارآمد خواهد شد. این را عملا دیدیم دیگر. در همین فتنه سال قبل. فتنه 88 نشان داد که ما در دانشگاه ها مشکل فرهنگی داریم. به هر حال یک بخشی از سازماندهی جریانت فتنه در همین دانشگاه ها انجام شد دیگر. چه اساتید و چه دانشجویان. حالا چه چیزی به داد نظام در این فتنه رسید؟ همان تفکر بسیجی عملیات محور. بچه بسیجی ها فتنه را جمع کردند. باز دوباره عین این اتفاق را در جنگ داشتیم. که آن دسته از نیروهایی که تفکر کلاسیک و آکادمیک داشتند توانایی سازماندهی مقاومت و انجام عملیات های عجیب و غریب را نداشتند. اما چه کسی وارد میدان شد و جانانه دفاع کرد؟ بچه بسیجی ها.

* تفکر بسیجی تفکر استراتژیک است. اصلا نمی تواند تفکر استراتژیک باشد. چنین ظرفیتی در حوزه فرهنگ هم وجود دارد. تنها باید آن را شناسایی و استخراج و مرحله تولید در آورد. همان طوری که در حوزه جنگ سخت و دفاع از مرزهای جغرافیایی از آن استفاده کردیم می توانیم در حوزه جنگ نرم و دفاع از مرزهای فرهنگی کشور هم از آن استفاده کنیم. در حوزه فرهنگ این فکر باید به وجود بیاید که نیروی آماده به تولید را شناسایی کرده به جریان انداخت. باید آن رهبری عملیاتی و چنان تفکری که از آن یاد شد در رأس دبیرخانه قرار بگیرد و از این منابع عظیم استفاده بکند. وگرنه شکست می خوریم و کلی از نیروهای خود را شهید خواهیم کرد تا بتوانیم مواضع خود را پس بگیریم. مثل همین اتفاقی که در دهه دوم و سوم انقلاب رخ داد. یکی یکی مواضع خود را از دست دادیم. تا جایی که خیلی ها گفتند اصلا داستان انقلاب تمام شده است. حتی خیلی از نیروهایی که در انقلاب بودند رفتند در جبهه دشمن.

* اگر دقت کنید به مباحث رهبر انقلاب و مخصوصا سخنرانی های یک ساله اخیر ایشان می بینید که ایشان هم دقیقا در حال انتقال این تفکر استراتژیک در جامعه است. مخصوصا به جوان ها و دانشجویان. همه توصیه های شان توصیه های استراتژیک است. مثل شناخت جبهه خودی و دشمن، عمل به هنگام و به اندازه، افزایش آگاهی و بصیرت، هوشیاری و بیداری، در صحنه بودن و امثالهم.

گفتنی است از این نویسنده کتاب «رهیافتی بر مبانی مکتبها و جنبشهای سیاسی شیعه در صد ساله اخیر» در فروشگاه موسسه کتاب فردا و سایت پاتوق کتاب موجود و قابل تهیه است.

به گزارش خبرگزاری مهر، برنامه «گفت و گوی اجتماعی» رادیو گفت و گو با موضوع حجاب، عفاف و کاهش آسیب های اجتماعی و در ارتباط تلفنی با حجت الاسلام داوود مهدوی زادگان عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به روی آنتن رفت.

حجت الاسلام مهدوی زادگان با اشاره به تحقیقاتی که در مقوله حجاب کرده است، گفت: حجاب مسئله نیست و راه حل است و این اساسی ترین وجه اختلاف نظرها در این مسئله است که آیا ما باید حجاب را یک مسئله حساب کنیم و یا یک راه حل؟

وی با اظهار به اینکه در نگاه اندیشه مدرن و غرب، حجاب یک مسئله است در حالی که در نگاه دینی و اسلامی حجاب یک راه حل است، توضیح داد: در غرب، فردیت را در نظر می گیرند و هرچیزی که من می پسندم حجت و ارزش است و این مقابل حجاب است چون ایده حجاب به مثابه خیر عمومی تلقی می شود. یعنی حجاب برای این است تا مصالح جامعه تامین شود.

عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی افزود: اگر کسی می گوید می خواهد در جامعه برهنه باشد، این برهنگی نفعی برای جامعه ندارد و از سویی ضرر هم دارد و آسیب های اجتماعی فراوانی نیز به دنبال خودش می آورد.

وی متذکر شد: جوامع غربی، آسیب های اجتماعی ناشی از بی حجابی را از جهت قانون حل می کنند اما متاسفانه می بینیم کسانی که پیرو برهنگی و عریان پوششی در جامعه خودمان هستند حتی به آن مسائل اولیه ای که در جوامع مدرن و غربی رعایت می شود اعتقادی ندارند.

حجت الاسلام مهدوی زادگان حجاب را یک گفتمان دانست و اظهار کرد: از دل این گفتمان است که راه حل های مقابله با آسیب های اجتماعی را می توانیم استخراج کنیم. اما باید بر این تاکید کنیم که حجاب خیری است در مقابل ناپوششی و بی حجابی و عریان گری که شر است.

وی امنیت را از خیرات و ثمرات رعایت حجاب بیان کرد و گفت: رابطه امنیت با توسعه اقتدار گرایی دولت ها است. وقتی که عریان گری افزایش پیدا کند، ناامنی را به دنبال خودش می آورد و در این صورت ما به حضور نیروهای امنیتی نیاز داریم و امنیتی شدن اقتدار دولت ها را بیشتر و رسمی تر می کند. بنابراین عریان گری در ساحت سیاست هم تاثیرگذار است و جامعه را به سمت دولت گری های بعضا فاشیستی و اقتدارگرایانه می برد و این تهدیدهایی است که از ناحیه بی حجابی و عریان گری داریم.

منبع

حجت الاسلام والمسلمین محمدحسین اسکندری از روزهای ابتدائی شکل گیری پژوهشگاه حوزه و دانشگاه تا اواسط سال ۱۳۹۷ به عنوان عضو هیئت علمی و مدیر گروه علوم سیاسی پژوهشگاه فعالیت داشت. اسکندری از موثرترین عوامل تشکیل گروه علوم سیاسی پژوهشگاه و تولید آثار فاخر و مورد نیاز جامعه علمی بود. ۹ اثر از وی در رشته علوم سیاسی در پژوهشگاه حوزه و دانشگاه به چاپ رسیده و کتاب «درآمدی بر حقوق اساسی» در دومین همایش کتاب سال حوزه به عنوان اثر برگزیده انتخاب شد، وی جمعه ۲۹ شهریور بر اثر ایست قلبی دار فانی را وداع گفت.

به همین مناسبت در این مجال مروری خواهیم داشت بر دغدغه ها و اندیشه های وی در کتاب مبانی اندیشه سیاسی در اسلام.

اسلام، دین الهی و یک آیین کامل اجتماعی است که بر همه ابعاد زندگی انسان؛ اعم از مادی و معنوی، فردی و اجتماعی، حقوقی و قضائی، اقتصادی و سیاسی و …، اشراف و نظارت شایسته دارد؛ ولی به رغم غرض ورزی ها و گزافه گویی های تشنگان قدرت و ثروت که سعی دارند دین را از صحنه های سیاسی و اجتماعی دور سازند و مانع از سر راه خود بردارند، اسلام نه تنها در سیاست دخالت می کند، بلکه نسبت به آن اهتمام بیشتری دارد.

شاهد بر این مدعا، آیات و روایات بسیاری هستند که در قرآن مجید و منابع شیعه و سنی در دسترس خوانندگان قرار دارند و ما در اینجا به ذکر روایتی از معصوم تبرک می جوئیم که می فرمایند: « بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَی خَمْسٍ عَلَی الصَّلَاهِ وَ الزَّکَاهِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایَهِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْ ءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ: اسلام بر پنج چیز بنا شده است: نماز و زکات و روزه و حج و ولایت، و هیچ یک آنها آن گونه که ولایت مطرح شده است مطرح نگشته است».»(قمی، سفینه البحار و مدینه الحکم و الاثار، ج ۴، ص ۲۳۴؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج ۱،، ص۱۸) که نه تنها ولایت را جزء ارکان دین؛ بلکه از مهمترین آنها برشمرده است.

تمدن اسلامی از پانزده قرن و نظام هایی که در این مدت طولانی، به طور واقعی یا ادعایی، به نام اسلام حکومت کرده اند، می توانند شاهد مهم دیگری باشند بر اهتمام دین نسبت به حکومت و سیاست و کسی نمی تواند اهمیت سیاست و اندیشه سیاسی در اسلام را منکر شود. مسلما یکی از موضوعات مهم مربوط به آن، اصول کلی و مبانی اندیشه سیاسی و تنوع و تقسیم بندی و بیان قرب و بعد آنهاست که اندیشه های سیاسی اسلام را به واقع تحت تأثیر قرار داده اند.

اسلام، به دلالت آیات و روایات و شهادت اسلام شناسان و تجربه تاریخی که در اداره جوامع و ایجاد نظام های سیاسی داشته، دینی است که در هر یک از ابعاد زندگی فردی و اجتماعی برنامه ویژه ای داشته و با اصول جهان بینی و تفسیری که از جهان و انسان به دست می دهد، هماهنگی واقعی دارد.

اسلام دارای نظام سیاسی، اقتصادی، حقوقی و قضایی است، در مورد روابط بین الملل و جنگ و صلح، حقوق خانواده، روابط متقابل همسران و والدین و فرزندان و در ارتباط با تجارت، تولید، کشاورزی، بهداشت، آموزش و پرورش و …، همه و همه، سخن و برنامه دارد. این مطالب را می توان از کتاب و سنت و آنچه توسط اهل فن، از این منابع به کمک عقل استنباط شده، در فقه و فلسفه و کلام و یا از سیره سیاسی معصومان دریافت.

در این نظام کامل اجتماعی می توان سیاست را به عنوان شاخص ترین و مهمترین ابعاد آن نام برد و آیات و روایات بر این حقیقت گواهی می دهند. کافی است نگاهی گذرا به آیات و روایات داشته باشیم تا متوجه اهمیت این بعد اسلام شویم. آیات فراوانی نیز بر اهمیت بعد سیاسی دین تأکید می کنند، علت آن نیز این است که بعد سیاسی در نظام اجتماعی بر دیگر ابعاد آن اشراف دارد؛ در تبیین و تفسیر آنها دخالت می کند و ضامن اجرای آنها خواهد بود.

قرآن کریم در آیه ۲۵ سوره حدید «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ: ما سفیران خود را با بینات فرستادیم و کتاب و میزان همراهشان نمودیم تا مردم قسط و عدل را به پا دارند و آهن را فروفرستادیم که در آن صلابت و سختی و منافع برای مردمان وجود دارد تا خداوند بداند که چه کسی او و سفیرانش را با ایمان و از دل و جان کمک خواهد کرد، هر چند خداوند عزت‌مندی مقتدر است.»

این آیه بر اهمیت سیاست و برپایی عدالت تأکید می کند. در بیان اهمیت سیاست در قرآن به کلیدواژه هایی اشاره می کنیم؛ مواردی مثل مبارزه حق و باطل، ولایت و طاغوت، استکبار و استضعاف. حق زعامت و هدایت، امامت، ملاکهای تبعیت و ترک تبعیت و موازین اطاعت و عدم اطاعت، حق قضاوت و داوری اجرای حدود و دیات و قصاص؛ جنگ و صلح و مبارزه انبیاء و اولیاء و صالحان با سرکردگان کفر، همچون مبارزه موسی با فرعون و مبارزه ابراهیم با نمرود و دیگر انبیاء با دشمنانی که در برابر آنان ایستاده بودند و ده ها نمونه دیگر؛ اینها می توانند کلید و راهگشای ما برای ورود به جهان سیاست باشند که از سیاست اسلامی و اهمیت آن پرده می بردارند و با وجود آنها شکی در وجود سیاست دینی و اهمیت آن باقی نمی ماند.

بنابراین اسلام در کنار ابعاد اقتصادی، حقوقی و قضائی، بعد سیاسی نیز دارد و نظام های سیاسی ویژه ای را می پسندد یا مطرح می کند که بر اندیشه های سیاسی ویژه ای استوار است و به وسیله آنها حمایت می شود؛ اندیشه هایی که بر مبانی خاص استقرار می یابند و به سوی اهداف خاصی هدایت می شوند.

شهید صدر معتقد است بحث از اقتصاد یا سیاست اسلامی در واقع بحث در نظام های اقتصادی یا سیاسی آن خواهد بود، نه درباره علم اقتصاد یا سیاست؛ چرا که اسلام دین دعوت و وظیفه اش بیان روش است نه درگیر شدن در مباحث علمی. علمای ما بر تفاوت در روش آگاهی از سیستمهای دینی و غیردینی تأکید کرده اند؛ کاری که پژوهشگر مسلمان برای آگاهی از سیستمعای اجتماعی اسلام می کند، با کاری که پژوهشگران غیردینی برای آگاهی از نظام های دیگر انجام می دهند، تفاوت اساسی دارد. بنابراین پژوهشگران دینی و غیردینی از دو روش متفاوت استفاده می کنند: روش کشف نظام و روش تولید آن؛ که حرکت پژوهشگر در این دو روش، عکس دیگری است.

یک پژوهشگر مسلمان از مطالعه احکام شرعی، سیستم اجتماعی کشف می کند و پی جویی و حرکت او از طبقه فوقانی ساختار کلی جامعه، به طبقات زیرین و کشف ریشه ها و مبانی آن است؛ ولی پژوهشگران غیر دینی که خود سیستم های اجتماعی و قوانین مدنی را تولید می کنند، به طور طبیعی، از طبقه اول شروع کرده و به طبقات بالاتر می روند و اگر کس دیگری هم بخواهد می تواند مستقیم به نوشته مؤسسان و پیشکسوتان رجوع کند که معمولا در دسترس قرار دارند.

ما به عنوان یک پژوهشگر مسلمان یا باید مستقیم در کشف مبانی اسلامی اندیشه های سیاسی، تلاش کنیم تا ببینیم اسلام اندیشه های مربوط به حکومت و قدرت و همزیستی را بر چه بنیادهایی استوار ساخته است؛ به این منظور که شناخت آنها بتواند در شکل گیری صحیح اندیشه های سیاسی ما تأثیرگذار باشد؛ زیرا اندیشه های سیاسی که با توجه به مبانی و اهداف اسلامی در ذهن انسان تحقق پیدا کنند، به طور طبیعی اندیشه هایی اسلامی خواهند بود و یا اینکه غیرمستقیم در کشف مبانی اندیشه های سیاسی اسلام تلاش خواهیم داشت، به این صورت که با کشف احکام تفصیلی و جزئی، در پی کشف مبانی کلی آنها باشیم. در این دو صورت هر چند می توان به نتیجه واحدی رسید، ولی روش استخراج مبانی متفاوت خواهد بود. در صورت اول مستقیم در پی کشف مبانی از آیات و روایات هستیم و در صورت دوم آنچه مستقیم از آیات و روایات استخراج می کنیم، اندیشه ها و احکام جزئی سیاسی اند که می توان از مطالعه آنها به مبانی کلی پی برد.

یادداشتی است که محسن جبارنژاد، پژوهشگر علوم سیاسی درباره نظریه دولت و پارادوکس نظم – انقلاب (تأملی در یک پرسش اساسی در باب نظریه دولت) نوشته است:

یکی از مراحل اساسی در هر انقلاب، تبدیل نهضت به نهاد یا تبدیل انقلاب به نظم مستقر به ویژه در قالب دولت است. عمده نظریه پردازان انقلاب بر این باور اند که جامعه آنگاه که تکانه‌های شدید انقلاب را پشت سر بگذاد وارد مرحله ترمیدور یا فروکش کردن شور انقلابی می‌شود و پس از آن است که دوران نظام سازی آغاز می‌شود. اصولاً در تلقی رایج، انقلاب معمولاً با بحران سیاسی آغاز می‌شود و با سامان سیاسی به پایان می‌رسد. در واقع انقلاب زمانی آغاز می‌شود که قدرت سیاسی انحصاری دولت در بوته آزمون قرار می‌گیرد و شکست می‌خورد و هنگامی به پایان می‌رسد که همان قدرت دوباره به دست رژیم جدید، استقرار می‌یابد.

در این ایده، انقلاب جریانی موقت، غیر دائمی و پایان پذیر است. طبق این تلقی، انقلاب نوعی بی ثباتی و آنارشی محسوب می‌شود حال آنکه نظام سازی با نوعی ثبات همراه است، لذا انقلاب و نظم، توأمان قابل جمع نیستند و وضعیتی پارادوکسیکال را شکل می‌دهد و لذا هر گونه سخن گفتن از نظریه دولت آنهم در یک شرایط انقلابی، امری مهمل و یا حداکثر فاقد معنا دانسته می‌شود. البته برخی مارکسیستهای منتقد سرمایه داری نظیر تروتسکی انقلاب دائمی را برای غلبه بر محافظه کاریِ دوران نظام سازیِ پساانقلاب پیشنهاد می‌کنند و برخی دیگر انقلاب در انقلاب را پیشنهاد می‌دهند. ایده‌ای که انقلاب اسلامی برای دولت سازی در گام دوم خود (چهل سال دوم) پیشنهاد می‌دهد، نظریه “نظام انقلابی” است.

یکی از غفلت‌های بزرگ روشنفکران در نظریه پردازی در باب دولت در ایران، غفلت از انقلاب اسلامی است. اصولاً نظریه پردازی در باب دولت در یک نظام انقلابی، بسیار متفاوت از نظریه پردازی در یک نظام غیر انقلابی است؛ چه اینکه سیاست و امر سیاسی و بالتبع دولت (به عنوان نقطه کانونی سیاست)، آنگاه که در نسبت با انقلاب فهم شود، تحولات مهمی را موجب خواهد شد. به عنوان مثال انقلاب اسلامی ایران، موجب شکل گیری نسل جدیدی از نظریات انقلاب شد و تحولاتی جدی در ایده‌ها و نظرات برخی از مهم‌ترین نظریه پردازان انقلاب چون اسکاچپول و دیگران را رقم زد. یا انقلاب‌های عربی طی سال‌های ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۲ در کشورهای مصر، تونس و لیبی باعث شد تا فقه اهل سنت که تا پیش از این، یک فقه امنیت محور باشد، در آستانه چرخشی پارادایمیک و رو به سوی فقه عدالت محور قرار گیرد. این که قیام علیه حاکم ظالم و فاسد و انقلاب علیه او که کمتر در میان رجال دینی اهل سنت یافت می‌شود، به یکباره تبدیل به یک مساله جدی می‌شود، نشان از اهمیت و تأثیر انقلاب و ضرورت حضور آن در افق نظریه پردازی در باب دولت است.

اینکه ایده‌های عمده روشنفکران ایرانی در باب نظریات دولت عمدتاً اقتباسی بوده و حداکثر در طلب و تمنای دولت مدرن متوقف می‌ماند و فاقد هر گونه طرح ایجابی بدیع و متناسب با زیست بوم ایرانی اسلامی است، به نظر دو دلیل دارد: دلیل اول به سیطره دانش سیاسی اثباتی در ایران بر می‌گردد. دانش سیاسی اثباتی ذاتاً یک دانش محافظه کار است و نه تنها به انقلاب نمی‌اندیشد و حتی ضدِ اندیشه ورزی درباره انقلاب محسوب می‌شود، بلکه ضد نظریه پردازی درباره دولت و نظریه دولت هم هست؛ چه اینکه اصولاً نهادگرایی جدید که از اواخر دهه هفتاد میلادی نظریه دولت را در کانون تأملات خود قرار داده، در واکنش به رفتارگرایی و غفلت از رویکردهای نهادی به سیاست و دولت شکل گرفت. البته این که خود نهادگرایی جدید اساساً تا چه حد توانسته به طور بنیادی به نهاد دولت بیندیشد و یک نظریه دولت هنجاری و تجویزی ارائه دهد، بحث دیگری است، چنانکه به باور برخی منتقدان، وجه تفوق نهادگرایی جدید نسبت به رفتارگرایی صرفاً جابجایی حوزه پژوهش از فرد به دولت است و نه تحولی عمیق در فهم از سیاست و دولت.

این مساله اما دلیل دیگری هم دارد و آن بیشتر سیاسی است تا اینکه پای در ساحت اندیشه داشته باشد. انقلاب هراسی پوپری را می‌توان یکی از اصلی ترین علل روی گردانی روشنفکران از تأمل در نسبت انقلاب و نظریه دولت دانست. این گزاره که دوران انقلاب‌ها به سرآمده (که گزاره ایست عمدتاً سیاسی به جهت حفظ وضع موجود) باعث شده تا عملاً انقلاب و انقلاب اندیشی از افق نظریه پردازی در باب دولت محو شود. البته این روی گردانی آنگاه که از جانب روشنفکران لیبرال اروپایی و آمریکایی صورت می‌پذیرد، امری است طبیعی اما تعجب اینجاست که بنا به تعبیری، همین موضع و سخن را نیم قرن بعد از پوپر، کسانی در ایران به زبان می‌آورند که از اهالی سرزمین‌های چپاول‌شده از سوی متروپل‌اند و درگیرِ یک انقلاب نجات‌بخش (انقلاب اسلامی ایران) که صحنه جهانی را به نفع ملت‌های تحت ستم دگرگون کرده است، بوده‌اند.

رهبر انقلاب در بیانیه گام دوم نظریه نظام انقلابی را به مثابه الگوی دولت در گام دوم انقلاب پیشنهاد می‌کند و در فقراتی مهم چنین بیان می‌دارد: “انقلاب اسلامی پس از نظام‌سازی، به رکود و خموشی دچار نشده و نمی‌شود و میان جوشش انقلابی و نظم سیاسی و اجتماعی تضاد و ناسازگاری نمی بیند، بلکه از نظریّه‌ی نظام انقلابی تا ابد دفاع می‌کند” صحبت از جوشش انقلابی، آن هم درست در زمانی که ما با یک نظم و سامان سیاسی مواجهیم، امری غریب به نظر می‌رسد. این ایده بی تردید، انقلاب دائمی هم نخواهد بود که جریان بی پایان تعارضات و تغییرات اجتماعیِ طبقاتی محسوب شود. پس آنگاه این سوال مطرح می‌شود که منظور از انقلاب در نظریه نظام انقلابی به چه معناست؟ چه تلقی ای از انقلاب در این نظریه وجود دارد که می‌توان در افق آن از دولت سازی، نظام سازی و جامعه پردازی سخن گفت.

این یادداشت، نه پاسخی است برای این پرسش که “چگونه می‌توان از جمع توأمان نظم و انقلاب سخن گفت؟ ” بلکه صرفاً تذکاری است به اهمیت این پرسش که کمتر بدان توجه می‌شود. پرسشی که در پرتو الهام بخشی، پرسش آفرینی و افق گشایی انقلاب اسلامی، می‌تواند به صورتی جدی برای ما در نظریه پردازی درباره دولت مطرح شود. اهمیت این پرسش، به نظر از پاسخ به آن مهم‌تر است، طرح چنین پرسش نه تنها منفعلانه نیست که از اساس می‌تواند زمین بازی را تغییر دهد و میدانی فراخ برای نظریه پردازی درباره دولت در ایران معاصر فراروی ما بگشاید.

متن پیش رو یادداشتی از حبیب شیرازی، دکترای علوم سیاسی و مطالعات منطقه‌ای از دانشگاه سیدنی، استرالیا 1377 و عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی با عنوان مطالعه‌ تطبیقی برای تدوین علوم سیاسی اسلامی است. این یادداشت در آستانه همایش” گذر از علوم سیاسی غربی به علوم سیاسی اسلامی” که بهمن ماه سال جاری به همت مرکز تحقیقات بسیج دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام) برگزار می‌شود بیان شده است.

نظریه‌ سیاسی اسلام

ما دین را مجموعه عقاید و برنامه‌هایی می‌دانیم که از طرف خداوند متعال برای خوشبختی و هدایت انسان آمده است، تعریف می‌کنیم و عقیده داریم کامل‌ترین دین، اسلام است. یعنی خداوند 124 هزار پیامبر فرستاد برای هدایت انسان‌ها که آخرین آن‌ها پیامبر اسلام بود که آخرین کتاب آسمانی، قرآن کریم معجزه‌ی رسالت او بود. بنابراین خداوند دین اسلام، یعنی کامل‌ترین دین را برای خوشبختی انسان‌ها فرستاد. ما عقیده داریم طبق همان آیه‌ای که در روز غدیر نازل شد «الیومَ أکملتُ لکم دینی و أتممتُ علیکم نعمتی و رضیتُ عنکُمُ الإسلامَ دینًا»، کامل‌ترین دین در مقایسه با ادیان قبلی و رسالت پیامبران قبلی برای مسلمانان فرستاده شده است. پس این دین اسلام که آن را کامل‌ترین می‌دانیم، باید در تمام جوانب حیات بشری، چه فردی و چه اجتماعی، در همه‌ی ساختارهای مختلف، حرف برای گفتن داشته باشد.

نمی‌توان تصور کرد اسلام در خصوص فرهنگ، اقتصاد و سایر ساختارها صحبت کرده باشد ولی در مورد سیاست سخنی به میان نیاورده باشد. در همین قرآن کریم که گفتیم کامل‌ترین کتاب است، در آیات زیادی به مسائل سیاسی بر می‌خوریم. یکی از ساده‌ترین مواردی که وجود دارد، همان آیه‌ای است که در آیت الکرسی آمده است: «اللهُ ولیُّ الذین آمنوا یخرجُهُم من الظلماتِ إلی النور و الذین کفرُوا أولیاءُهمُ الطاغوت یخرِجونَهُم من النورِ إلی الظلُماتِ».

سیاست مثبت، سیاست منفی

سیاست یک معنای لغوی و یک معنای اصطلاحی دارد. از لحاظ لغوی می‌توان گفت معنایش همان حکمرانی، زمامداری، علم به دولت و اعمال آن، خط مشی‌ها و تدابیر اداره‌ جامعه، اصول تنبیه و مجازات از سوی حاکم و از این دست مسائل است. از نظر اصطلاحی بهترین تعبیر را فارابی ارائه کرده است، می‌گوید سیاست یعنی تدبیر مُدُن، یعنی علم اداره کردن شهرها و کشورها. پس اگر هنر اداره کردن کشور را سیاست بنامیم، به دولت نیاز داریم که بر اساس عناصری که با آن شکل گرفته است، اعم از قلمرو، حاکمیت و ملت، امور را اداره کند. بدین ترتیب اگر سیاستمداران یک کشور شرایط را برای رشد فضائل اخلاقی فراهم کنند، با مفهوم مثبت سیاست مواجهیم و اگر شرایط را در جهت رشد رذایل اخلاقی پیش ببرند با مفهوم منفی آن برخورد می‌کنیم. شبیه آن چیزی که ماکیاول می‌گوید: برای رسیدن به هدف از هر وسیله ای، حتی اگر کشتار مردم بی‌گناه باشد، استفاده کن. اما اگر مثلا زمام‌داران در جهت رشد فضائل اخلاقی و تقوا تلاش کنند، طوری که در جامعه «إنّ أکرمکُم أتقی‍‍‍‍کم» حاکم شود، سیاست اسلامی حاصل می‌شود.

علم برتر

علوم سیاسی علم مدیریت است، علم اداره‌ امور است. اداره‌ امور فقط در حکومت و زمام‌داری نیست، بلکه در رشته‌های دیگر هم وجود دارد، بنابراین ما باید جایگاه علوم سیاسی را به عنوان «اُم العلوم» بدانیم. یک جامعه‌شناس، یک اقتصاددان یا کسی که در حوزه‌ مدیریت مطالعه می‌کند، با اداره‌ امور سر و کار دارد. حتی در یک خانواده که یکی از ارکان کوچک جامعه است، پدر و مادر باید اداره‌ امور را بر عهده داشته باشند. یعنی با هم دیگر بودجه‌ای دارند و با هم توافق می‌کنند که مثلا پدر در خارج از خانه کار کند و مادر در داخل خانه تربیت فرزندان را بر عهده گیرد. پدر و مادر بر اساس تمام شرایط تصمیم می‌گیرند فرزندان خود را راهی مدرسه کنند، برای خوراک و پوشاک خود و فرزندان هزینه کنند… این نمونه‌ای از اداره‌ی امور است. تمامی خانواده‌ها با هم جامعه را تشکیل می‌دهند که توسط یک دولت اداره می‌شود.

علوم سیاسی، هم به صورت آکادمیک و هم به صورت کاربردی، جایگاه بسیار مهمی دارد، هم در اجتماع و هم در کشور که یک دولت در راس آن قرار دارد. علوم سیاسی رشته‌ی بسیار برجسته‌ای است که بحث‌های نظری در این حوزه آثار بسیاری را می‌تواند در زیرمجموعه‌های آن به جا بگذارد. بنابراین مسلم است که باید در این رشته برای پیش‌برد اهداف خود تغییراتی اعمال کنیم. در غیر این صورت دچار عقب‌گرد کرده‌ایم و به جایی نخواهیم رسید.

علم سیاست اسلامی و علم سیاست غربی

غربیان بر اساس نظرات و دیدگاه‌های خود به علوم سیاسی نگاه کرده‌اند و مثلا منافع ملی را بر اساس آن چه در غرب وجود دارد دسته‌بندی و طبقه‌بندی کرده‌اند. انقلاب ما یک انقلاب آغازین نیست، بلکه یک انقلاب اصالتی است، بازگشت به انقلاب پیامبر در صدر اسلام است. ما مطابق الگویی که از پیامبر و از ائمه اطهار(ع) گرفته‌ایم به این مسأله ورود پیدا می‌کنیم. بنابراین ما خودمان مبانی داریم. وقتی کسی مثل فارابی در تعریف سیاست گفته است «تدبیر مُدُن»، باید ما بررسی کنیم که در حوزه‌ی این تعریف چه ویژگی‌هایی را باید قائل باشیم و اداره‌ی امور را به چه صورت به پیش ببریم.

لزوم دیدگاه تطبیقی

به نظر من دسته‌بندی علوم سیاسی به غربی و اسلامی کار درستی نیست. به نظر من در این حوزه باید باید نگاه تطبیقی داشته باشیم. باید دیدگاه غربی و شرقی و اسلامی و… را مقایسه کنیم و مطابق آیه‌ «فیتبعونَ أحسَنَه» بهترین نظر را انتخاب کنیم. به هر حال ما باید از اطلاعات دیگرات استفاده کنیم. وقتی آن‌ها به برخی یافته‌ها رسیده‌اند، چرا ما از صفر شروع کنیم؟! پیامبر می‌فرماید «اطلِبوا العلمَ وَلو بالصینِ»، یک کشور دوردست مثل چین را مثال می‌زند به خاطر این که یاد بگیریم علم دیگران را از آن‌ها بگیریم. البته باید توجه داشته باشیم که خودمان هم در این مباحث حرف‌هایی برای گفتن داریم و نباید خود را از آن‌ها عقب بدانیم. باید با نگاه تطبیقی به سراغ علوم دیگران برویم و کمبودها و نقایص خودمان را جبران کنیم.

نگاه ایدئولوژیک داشته باشیم

مرزبندی‌ها و وجوه افتراق بین علوم سیاسی غربی و علوم سیاسی اسلامی وجود دارد. وقتی دیدگاه‌های افرادی مثل ماکیاول، مارکس، انگلس و دیگران مطرح می‌شود، وجوه افتراق ما و غربیان مشخص می‌شود. در غرب کاپیتالیسم و خصوصی سازی‌های حاصل از آن مطرح است، ولی در اسلام سه دسته مالکیت، مالکیت خصوصی، عمومی و تعاونی را می‌پذیریم. ما در مقابل آن‌ها همان چیزهایی را باید مطرح کنیم که در اختیار داریم و برای این کار باید مولفه‌ها و شاخص‌هایی را که در علوم سیاسی اسلامی هست با توجه به ایدئولوژی قوی اسلامی خودمان مدنظر قرار دهیم و از دریچه‌ی مادی آن‌ها به قضایا ننگریم بلکه نگاه‌های ایدئولوژیک هم داشته باشیم. ما باید بررسی کنیم که آن طور که آن‌ها می‌گویند، از بین رئالیسم و ایده‌آلیسم باید یکی را انتخاب کنیم یا تلفیق بین این دو هم ممکن است… این کار زمان می‌خواهد و عده‌ای باید مطالعه کنند و این شاخص‌ها را در کنار هم به صورت تطبیقی مقایسه کنند.

تلاش غرب برای سلطه‌ فکری

غربی‌ها همیشه تلاش کرده‌اند که آسیب‌های خود را از طریق استعمار، امپریالیسم و استحاله‌های فرهنگی بر ما وارد کنند. آن‌ها در تمام مباحث تئوریک خود طوری عمل می‌کنند که ما را به عنوان یک کشور جهان سومی قلمداد کنند که توسعه‌نیافته هستیم و اگر بخواهیم به پیشرفتی که غرب به آن دست یافته است برسیم باید تقلید کورکورانه کنیم و آن چنان که تقی‌زاده گفته است، از فرق سر تا نوک پا غربی شویم. ما در دیدگاه اسلامی تقلید محض را نمی پذیریم. ما در واقع باید از علوم و فناوری آن‌ها استفاده کنیم تا به اهداف و ایده‌آل‌هایی که در اسلام مشخص شده است برسیم. ما همه چیز را به خاطر مادیات فدا نمی کنیم.

راهکار برای گذار

راهکاری که من می‌توانم برای گذار از علوم سیاسی غربی به علوم سیاسی اسلامی مطرح کنم این است که سبک و سیاق آموزش خودمان را، که روش‌هایی غربی است، اصلاح کنیم. در این زمینه ما چقدر تلاش کرده‌ایم که تغییر ایجاد کنیم؟ در عناوین دروس، از غربی‌ها کپی‌برداری کرده‌ایم، کتاب‌های ما همه ترجمه‌ی آثار غربی‌ها و شرقی‌هاست… ما در مباحث اسلامی چقدر ورود پیدا کرده‌ایم و چقدر روی اندیشه‌های سیاسی اسلامی تحقیق انجام شده است؟ البته چنین کارهایی انجام شده، ولی سرعت آن بسیار کم بوده است. بعد از حدود سه و نیم دهه که از انقلاب می‌گذرد، ما به تدریج جلو رفته‌ایم. ما چقدر برای این که فقط علوم سیاسی اسلامی داشته باشیم زحمت کشیده‌ایم؟ من که حدود بیست سال سابقه‌ی تدریس در دانشگاه دارم، هنوز تغییری اساسی در سرفصل‌ها نمی بینم.

یک مورد که به صورت عملی مدنظر من هست این است که تاریخ تحولات اجتماعی ایران، یا روابط خارجی ایران را، هر کدام در چهار واحد تدریس می‌کنیم. یعنی هشت واحد درسی خود را تماما در زمان قاجاریه و پهلوی سپری می‌کنیم. چرا بعد از این سال‌هایی که از انقلاب گذشته است، چرا تحولات سیاسی اجتماعی دهه‌ی اول آن را بررسی نمی کنیم، اصلا در این حوزه چند کتاب نوشته شده است؟ در دوره دکترا درسی هست با عنوان سیاست خارجی ایران در قرن 19 و 20، سیاست خارجی بعد از انقلاب را چه کسی باید بررسی کند؟

بگذارید حرف‌های ما شنیده شود

نسل ما در مسائل مربوط به انقلاب و بعد از آن در شرایط جنگ حاضر بوده و تمام آن را درک کرده است. این نسل در دانشگاه تلاش کرده است چیزهایی را که به چشم دیده است بنویسد، ولی چون کسی آن را طلب نکرده است، موفق نبوده‌اند. شورای عالی انقلاب فرهنگی باید اسناد راهبردی مثل نقشه‌ جامع علمی کشور را عملیاتی کند. سی و چند سال از انقلاب گذشته است، کی می‌خواهیم وارد این مسائل شویم؟ یک استاد باید امکان تاثیرگذار بودن را داشته باشد، باید بتواند آن چه را که می‌داند در اختیار دیگران قرار دهد، «زکاۀ العلمِ نَشرُهُ». نسل جوان باید با چیزهایی که از نظر تاریخی تجربه کرده‌ایم و ارزشی‌هایی که آن‌ها را با خود داریم رشد پیدا کند. باید اتاق فکر داشته باشیم و به کرسی‌های نظریه‌پردازی اهمیت بدهیم. الان نه از نظر مادی و نه از نظر معنوی حمایتی از این کرسی‌ها به عمل می‌آید. البته همگان از این کارها حمایت‌های لفظی انجام می‌دهند، ولی یک نفر، چقدر می‌تواند تنها جلو برود؟ ما باید سرمایه‌گذاری کنیم و اگر این کار را انجام ندهیم، به نظر من موفق نخواهیم شد که مرزبندی‌ها و شاخص‌هایی را که در علوم سیاسی اسلامی باید ایجاد شود، عملیاتی کنیم.

سیاست عملی انقلاب اسلامی و علوم سیاسی اسلامی

برای این که میزان انطباق عمل سیاسی در جمهوری اسلامی با علوم سیاسی اسلامی را اندازه‌گیری کنیم، باید دهه‌های انقلاب را به تفکیک بررسی کنیم. دهه‌ی اول انقلاب، یک دهه‌ی ارزشی است و از دریچه‌ی ایدئولوژیک و با نگاه آرمان‌گرایانه به مسائل نگاه می‌کنیم؛ مسئولان ما چنین نگاهی دارند. بعد از جنگ و در دهه‌ی دوم انقلاب واقع‌گرایی وارد سیاست عملی می‌شود و در دهه‌ی سوم این دو با هم تلفیق می‌شود. در دوران آقای خاتمی فرهنگ‌گرایی و در دوران آقای احمدی‌نژاد اصول‌گرایی مطرح بود و در حال حاضر تلفیقی از این‌ها توسط آقای روحانی شروع شده است.

ولایت فقیه برای همه‌ ما پذیرفته شده است و شالوده‌ اصلی نظام را تشکیل می‌دهد، در این مسأله اختلافی وجود ندارد. ولی در عرصه‌ عملی سیاست خارجی، جایی که می‌خواهیم با غرب تعامل پیدا کنیم، نظرات متفاوت می‌شود. عده‌ای با سیاست‌هایی که از آرمان‌گرایی ناشی شده است معتقدند چون آن‌ها می‌خواهند با نگاه از بالا با ما برخورد کنند، با آن‌ها باید با اقتدار برخورد کرد. ولی عده‌ای در مقابل این جهت‌گیری بحث منافع ملی را مطرح می‌کنند. اندیشمندان اسلامی ما، کسانی که در عرصه‌ دولت فعالیت می‌کنند، منافع ملی ما را تجزیه و تحلیل می‌کنند. گاهی هم به این نتیجه می‌رسند که چیزی مثل سلاح هسته‌ای برای آن که ما را به اهداف خودمان می‌رساند، مانعی ندارد. هر چند حضرت امام می‌فرمودند نباید روی سر مردم بی‌گناه بمب انداخت و ما باید با نظامیان بجنگیم…

نگاه جهان به خودمان را اصلاح کنیم

غربیان تصور بدی از ما و اسلام را در جهان اشاعه داده‌اند. معمولا خارجی‌ها وقتی با ما ایرانی‌ها گفتگو و رفت و آمد می‌کنند، می‌بینند ما آن چیزی نیستیم که رسانه‌های غربی از ما نشان می‌دهد. ما چقدر برای تغییر این ذهنیت آن‌ها تلاش کرده‌ایم؟ اگر غربیان ما را درست بشناسند، متوجه می‌شوند که ما هیچ خطری برای منافع ملی آن‌ها نداریم و راحت‌تر با ما تعامل می‌کنند. تا زمانی که نتوانیم دیدگاه خود را به آن‌ها تفهیم کنیم موفق نخواهیم بود.

یک روش خوب

من فکر می‌کنم برای برقراری پیوند میان اندیشمندان اسلامی و اندیشمندان علوم سیاسی، روشی که مطابق آن دانشگاه امام صادق(ع) تاسیس شد، روش خوبی بود. درس خواندن در آن جا سبکی بین حوزه و دانشگاه بود، دانشجویان با هم مباحثه می‌کردند، سر کلاس هم حاضر می‌شدند. معمولا کسانی که از آن جا فارغ‌التحصیل می‌شدند، افراد متشخصی بودند و هر دو طیف اصول‌گرا و اصلاح‌طلب در بین آن‌ها بود و افرادی از هر دو طیف در دولت‌های مختلف حضور داشتند. همین امر نشان می‌دهد که به صورت دگماتیستی عمل نشده بود، بلکه دانشجویان آموزش دیدند و بعد برای نظام موثر واقع شدند. اگر ما بتوانیم آرا و نظریات مختلفی را که برای رشد افراد تاثیرگذار در جامعه‌ اسلامی مورد نیاز است عرضه کنیم می‌توانیم به همان چیزهایی که در حلقه‌های نظری مفقوده جا مانده است، برسیم. اگر ما یک خط فکری را دنبال کنیم، راه غلط را پیموده‌ایم.